وسط اتوبان داد میزنی هوا خوبه
پیرمرد صندلی عقب چند دور انگشتش را
دور شقیقه اش میچرخاند
و تو باز میگویی 115اورژانس رو بگیر
پنجره پایین میرود
و پیرمرد بلند میگوید رکس زدی
و تو میخندی و میگویی رکس سگی بود زرنگ
پنجره ها بالا میرود
سر پیچ نپیچ به دوراهی نرسیده
زنی در ساعت مشخص
بچه اش را دنیا خواهد آورد
و گربه ای در اتوبان خواهد مرد
//آدم برفی//

 شعری طنز-کشکول خنده


خر مشتی حسن هم فهمید
که خره
اونم با تمام وجود
پینکیو هم آدم شد
با اینکه پدر ژپتو پیر شد
پت و مت هم سر به راه شدند
و دیگر اشتباه نمیکنند
آقا تقی آینه ی عبرت هم باشگاه میرود
آن هم نه هر باشگاهی از اون باشگاهها
پس دنیا خیلی کامل شده
ژان والژان بی خیال
کزت هم دکتر شد
دکتر شد
دکتر شد

 

 

 


نوشته شده در  یکشنبه 92/7/21ساعت  5:7 عصر  توسط حسام الدین شفیعیان 
  نظرات دیگران()

ابلیس هر روز انگور میخورد

و هر روز زهر میخورد

آری ابلیس دیگر گذشته ها را فراموش کرده

شیطان که دیگر خون نمی خورد

هر روز چند کار درست میکنی که غلط است

را شیطان در فکرت جای داده

وقتی همه کارهای خیر را پنهانی می کنند

دیگر اثری از خوبی دیده نمی شود

ریا نشود را که جا انداخته

سیاهی فرا گیر شده است

از بستی که گفته ایم ریا نشود

حال هزاران کار خیر و خوب

دیده نمی شود

و همه از ظلم به یکدیگر سخن میگویند

باز هم همه چیز را پنهان کنید

ممکن است ریا بشود

شیشه ها تار شده اند

شاید شیطان هم فرار بکند

بگذار بگویند ریا کاری بدست

و تو به اصطلاح ریا کن و بگو

آنقدر که همه جا سفید بشود

گاهی زمانه فرق میکند و نیازها فرق دارند

کمی از باتلاق و سیاهی فاصله بگیر

واژه ها نو شده اند

کاربرد آن ها را عوض کن 

تا دنیا عوض بشود

//حسام الدین شفیعیان//


نوشته شده در  یکشنبه 92/7/21ساعت  5:6 عصر  توسط حسام الدین شفیعیان 
  نظرات دیگران()

(آدم برفی))

هر روز آب میشوم
آیا میانه ام با خورشید بد است
یا ساخته شده ام برای آب شدن
شاید از سنگ نیستم
مصالح من زمینی نیستند
من هیچم ولی پوچ نیستم
حتی اگر کوچ کنم به کف زمین
دوباره آسمان دلش خواهد گرفت
و من دوباره ساخته خواهم شد

//حسام الدین شفیعیان-آدم برفی//
سقفی که دارد می ریزد
مردی که آب میشود
هزار دسیسه و حیله و کلک
هزار بار فراموش میشوی
هزار بار زخم شمشیر میخوری
هزار حرف بدرد نخور
دوزنده ی وسوسه
رییس سمفونی پتک
و هزار مجسمه
مهره ی شطرنج
بازی پوچ
کلک در کلک
باید تمام اینها را بفهمی
و آب بشوی

//آدم برفی//

 


نوشته شده در  یکشنبه 92/7/21ساعت  5:5 عصر  توسط حسام الدین شفیعیان 
  نظرات دیگران()

))من کودکم ولی میفهمم((

من کودکم میفهمم که
چند خنده به دنیا بدهکارم
من کودکم ولی طلبکار نیستم
میدانم شانه چیست ابرو چیست و
مو چیست
من بازی را دوست دارم
من محبت را دوست دارم
تو چه معروف باشی و چه نباشی
دیدنت را دوست دارم
من معیارم دیگر زمینی نیست
با تمام امیدواری
از این آزمون هم خواهم گذشت
چه برای همیشه و چه اگر ماندم
سلامم را به همه برسانید به آن مردی که هر روز با جارو برگ ها
را نوازش میکرد
و لبخندش و دست تکان دادنش
من کودکم ولی میفهمم
و همه را یکسان دوست دارم

//حسام الدین شفیعیان-آدم برفی/
زنی خیلی دور خیلی نزدیک

کودک که بودم زنی نقاشی هایم را جمع میکرد
من کودکی بیش نبودم و او روح بزرگی داشت
او میفهمید..درک میکرد.....آدم بود
حس بزرگش امیدی بود برای یک کودک
حالا سالهاست که نوشته هایم را پاره میکنم
آن زن هست ولی دور نمی دانم کجاست
فقط این را میدانم که بزرگ بود
و حس آدم بودن را به تمام معنا درک میکرد

//حسام الدین شفیعیان-آدم برفی//

 


نوشته شده در  یکشنبه 92/7/21ساعت  5:2 عصر  توسط حسام الدین شفیعیان 
  نظرات دیگران()


نوشته شده در  یکشنبه 92/7/21ساعت  5:0 عصر  توسط حسام الدین شفیعیان 
  نظرات دیگران()

<   <<   6   7   8   9   10   >>   >

لیست کل یادداشت های این وبلاگ
آخرین یادداشت در وبلاگhttp://028.parsiblog.com/خوش آمدید
هشت سال دفاع مقدس
جایزه ادبی فانوس
((گوناگون))
گوناگون
[عناوین آرشیوشده]