در من ببین روزگار شکسته شده ام
من پلی بوده ام که شکسته شده ام
من به آستان هشتم کبوتری ایم
که بال شکسته شکسته شده ام
میدانستم از همان روز ولادتم
که باید شکسته شوم تا ساخته شوم
در شعر پدرم خوانده ام قصه
که باید صبر کنم
بی بی کمک گر بکند
من هم همان میشوم
که میخواهند