وسط اتوبان داد میزنی هوا خوبه
پیرمرد صندلی عقب چند دور انگشتش را
دور شقیقه اش میچرخاند
و تو باز میگویی 115اورژانس رو بگیر
پنجره پایین میرود
و پیرمرد بلند میگوید رکس زدی
و تو میخندی و میگویی رکس سگی بود زرنگ
پنجره ها بالا میرود
سر پیچ نپیچ به دوراهی نرسیده
زنی در ساعت مشخص
بچه اش را دنیا خواهد آورد
و گربه ای در اتوبان خواهد مرد
//آدم برفی//

 شعری طنز-کشکول خنده


خر مشتی حسن هم فهمید
که خره
اونم با تمام وجود
پینکیو هم آدم شد
با اینکه پدر ژپتو پیر شد
پت و مت هم سر به راه شدند
و دیگر اشتباه نمیکنند
آقا تقی آینه ی عبرت هم باشگاه میرود
آن هم نه هر باشگاهی از اون باشگاهها
پس دنیا خیلی کامل شده
ژان والژان بی خیال
کزت هم دکتر شد
دکتر شد
دکتر شد

 

 

 


نوشته شده در  یکشنبه 92/7/21ساعت  5:7 عصر  توسط حسام الدین شفیعیان 
  نظرات دیگران()


لیست کل یادداشت های این وبلاگ
آخرین یادداشت در وبلاگhttp://028.parsiblog.com/خوش آمدید
هشت سال دفاع مقدس
جایزه ادبی فانوس
((گوناگون))
گوناگون
[عناوین آرشیوشده]