وسط اتوبان داد میزنی هوا خوبه
پیرمرد صندلی عقب چند دور انگشتش را
دور شقیقه اش میچرخاند
و تو باز میگویی 115اورژانس رو بگیر
پنجره پایین میرود
و پیرمرد بلند میگوید رکس زدی
و تو میخندی و میگویی رکس سگی بود زرنگ
پنجره ها بالا میرود
سر پیچ نپیچ به دوراهی نرسیده
زنی در ساعت مشخص
بچه اش را دنیا خواهد آورد
و گربه ای در اتوبان خواهد مرد
//آدم برفی//
شعری طنز-کشکول خنده
خر مشتی حسن هم فهمید
که خره
اونم با تمام وجود
پینکیو هم آدم شد
با اینکه پدر ژپتو پیر شد
پت و مت هم سر به راه شدند
و دیگر اشتباه نمیکنند
آقا تقی آینه ی عبرت هم باشگاه میرود
آن هم نه هر باشگاهی از اون باشگاهها
پس دنیا خیلی کامل شده
ژان والژان بی خیال
کزت هم دکتر شد
دکتر شد
دکتر شد

