چشمها را باید دید
زیر اشک باید رفت
تا اوج احساس باید پرواز کرد
زیر خط خنده آواز باید سرداد
با کوچ پرنده ها باید عاشق شد
با اواز باید راه رفت
با راه باید همراه شد
و با زندگی باید را نباید را و همه را
باید زندگی کرد در زندگی در این زندگی
زندگی باید کرد
ح.ا.ش/آدم برفی
به من بیاموز راه رفتن را
من خواهم آموخت زندگی را
به من بیاموز عشق را
من عاشق خواهم شد
به من بیاموز معرفت را
من محبت خواهم کرد
به من بیاموزآموختن را
من خواهم اموخت آن را
//آدم برفی
شعر خاص زندگی
بی قافیه میرویم به استقبال زندگی
بی وزن سر میخوریم روی زمین
مثنوی زندگانی را سخت خواهیم خورد
به زمین غزل شعر خواهیم گفت
دوبیتی هایمان شیرینی شعر
سپید می گردد از ما شعر گفتن
قصیده هایمان قصد سپردن
سپردن در گنجینه ی فصل شکفتن
به پایان آمدیم پایان کجا بود
که از آغاز پایان گرد ما بود
/آدم برفی/ح.ا.ش/
شعر خاص زندگی
بی قافیه میرویم به استقبال زندگی
بی وزن سر میخوریم روی زمین
مثنوی زندگانی را سخت خواهیم خورد
به زمین غزل شعر خواهیم گفت
دوبیتی هایمان شیرینی شعر
سپید می گردد از ما شعر گفتن
قصیده هایمان قصد سپردن
سپردن در گنجینه ی فصل شکفتن
به پایان آمدیم پایان کجا بود
که از آغاز پایان گرد ما بود
/آدم برفی/ح.ا.ش/
خواندم آن چه را که باید میخواندم
آهویی گم کرده ام دیدن تو بودی
میان دشت بی غم تو بودی
رسیدم تا به کوهت رفته بودی
پدر زین قصه از ما رفته بودی
سر آغاز شکفتن را از تو دیدم
محبت را .عشق را در تو دیدم
تو کوه صبر و ارامش بودی
تو از آدم سرودی تا خاتم
تو مثنوی عشق بودی
کلامت همچو راه هدایت
صدایت کوه استقامت
خدایت خواست آسمانی باشی
که جای تو بود آسمان ها
گرفتارم پدر زین خطای آدمانه
اسیرم کرده این زمین بی آشیانه
//hesam//ادم برف